مرتبط با :
تاریخی ,
تاریخ انقلاب ,
متفرقه ,
گوناگون ,
اهم موضوعات ,
فرهنگی ,
سیاسی ,
اجتماعی ,
شبهات ,
سیاسی ,
,
يادداشتي در تحليل موافقين و مخالفين احمدي نژاد
پديده احمدينژاد در كشاكش دوستان و دشمنان
حسن شجاعي عليآبادي - شايد بعضيها - حتّی بعضی مخلصين انقلاب، نه بيگانهها و بددلها؛ حتّی نزديكان - در طول بعضی از سالهای گذشته تصورشان اين بود كه شعارهای اصلی انقلاب؛ سربلندی اسلام، مسئله عدالت، مسئله مبارزه با استكبار، تلاش و مجاهدت برای رفع استضعاف از مستضعفان، ديگر روزگارش تمام شده است! بعضی البته جسارت و گستاخی كردند و همينها را نوشتند و گفتند! اشتباه ميكردند، معلوم بود؛ ميدانستيم اشتباه ميكنند. اما اين گستاخی، دلها را خراش ميداد. امروز به همت ملت ايران، با انتخاب ملت ايران، دولتی سر كار آمده است كه شعارهای اصلی انقلاب، شعارهای اساسی و اصولی اوست. گفتمان مفاهيم انقلاب اسلامی، امروز گفتمان رائج و غالب است؛ اين خيلی اهميت دارد. من البته اين را پيشبينی ميكردم. من شايد حدود هفت سال، هشت سال قبل از اين، در جلسه كارگزاران نظام اسلامی كه در همين حسينيه تشكيل شد، دلائلی آوردم بر اينكه دشمنان انقلاب كه خيال ميكنند ميتوانند انقلاب را به فراموشی بسپرند و قربانی كنند و از رويش عبور كنند، اشتباه ميكنند؛ گفتم نميتوانيد؛ ميدانستيم اشتباه ميكنند. بحمداللَّه ملت ايران همت كردند و آنچه كه ميخواستيم، شد. ( امام خامنهاي ۱۳۸۶/۰۴/۰۹)
این همت ملت ايران، پیروزی دکتر احمدی نژاد در انتخابات نهم ریاست جمهوری در سال 84 بود كه آنچه امام امت ميخواستند، را محقق نمود.
دولت احمدينژاد با مديريتِ الهي حضرت امام خامنهاي، از دلِ دولت اصلاحات – كه خود ميوه و ادامه دهنده راه دولت سازندگي بود؛ البته با دريدگي بيشتر نسبت به ارزشهاي انقلاب و اسلام و نيز صراحتِ فزونتر در دلدادگي به غرب – بيرون آمده بود. بيرون كشيدن دولتي مانند دولت احمدينژاد، از درون دولتي مانند دولت اصلاحات، آن قدر عجيب است كه ديدنِ دستِ عنايت الهي و دستِ حمايت مهدوي - كه از آستين وليفقيه بيرون آمده بود – را بسيار ساده و اثباتپذير نمود.
احمدينژادِ سال 84، محصول گفتمان انقلاب اسلامي با رهبري امام خامنهاي و پرچمداري علامه مصباح يزدي بود
دولت احمدينژاد، احياگر گفتمانِ انقلاب اسلامي، در عرصه عمل شده بود. گفتماني كه با مديريت امام خامنهاي و با صحنهگرداني ميداني و نظريهپردازانه علامه مصباح يزدي، بسترِ تحقق آن و نيز تمايل مردم بدان، فراهم آمده بود. بله احمدينژادِ سال 84، محصول گفتمان انقلاب اسلامي با رهبري امام خامنهاي و پرچمداري علامه مصباح يزدي بود. احمدينژاد جزو اساتيد بسيجي دانشگاه علم و صنعتي بود كه به صورت منظم، ميزباني سلسله جلسات علامه مصباح را كه توسط بسيج اساتيد برگزار ميشد، به عهده داشت. تعلقِ احمدينژاد به گفتمان نابِ انقلاب اسلامي و گفتمانِ علامه مصباح كه مدال مطهري زمان را از سوي امام خامنهاي دريافت نموده بود، حمايتِ انتخاباتي علامه مصباح از احمدينژاد را به بار آورد، حمايتي كه - هر چند تا بعد از انتخابات، بدون نام بردن از احمدينژاد انجام پذيرفت – اما در پيروزي احمدينژاد حداقل در دور اول انتخابات، نقش تعيينكنندهاي ايفاء نمود.
تكليفِ اين احمدينژاد، روشن بود، متعلق به انقلاب و رهبري و نظام اسلامي و گفتمان علامه مصباح يزدي. دشمنان داخلي و خارجي و نيز مخالفانِ او از ميان اصلاحطلبان و حتي برخي اصولگرايان، طمعي نسبت به احمدينژاد در راستاي تامين اهداف و منافع خود، نداشتند. دولت او كه نام دولتِ اسلامي را بر خود نهاده بود؛ هر چند با ايدهآلهاي اسلامي، فاصله داشت اما توانسته بود به خوبي گفتمان انقلاب اسلامي را در داخل و خارج نمايندگي نموده و احياي ارزشهاي انقلاب اسلامي را در سطح ملي و بينالمللي به ارمغان آورد. دولتي قائل به حكومت اسلامي و اقامه تمدن نوين اسلامي براي زمينهسازي ظهور منجي، دولتي نفيكننده ساختارها و هنجارهاي غلط و حزبگرايانه و قومگرايانه مديريتي، دولتي حقيقتاً تسليم محض ولايت فقيه و با احساس نوكري حقيقي در برابر مردم، دولتي قاطعانه ايستاده در برابر متجاوزان و مستكبران داخلي و خارجي.
دولت او مدال بهترين دولت ايران از زمان مشروطه تا آن زمان را از سوي رهبري گرانقدر دريافت نموده بود
با اين دولت، اميد دوستان داخلي و خارجي انقلاب اسلامي، در سيري تصاعدي دوباره رو به افزايش، و اميد دشمنان براي نابودي انقلاب اسلامي و استحاله آن، در سر تنازلي و تناقصي، رو به زوال نهاده بود. و اين در حالي بود كه دو دولت سازندگي و اصلاحات، به مدت 16 سال، دقيقاً عكس دولت او، اميد دشمنان را در سير تصاعدي افزايش و اميد دوستان را در سير تنازلي كاهش داده بودند. دولت او مدال بهترين دولت ايران از زمان مشروطه تا آن زمان را از سوي رهبري گرانقدر دريافت نموده بود. مردم زنده شده بودند و اميد حل مشكلاتي كه سالهاي سال به دليل رويكردها و سياستهاي دو دولت سازندگي و اصلاحات، لاينحل مينمود، را در دل ميپروراندند. فضاي عمومي كشور تبديل به فضاي ارزشي شده بود و خدمتِ مثالزدني به مردم در جريان بود.
اصلاحطلبان، هاشمي و اتباعش، از نقدِ او و سياهنمايي عليه او، دريغ نميكردند
بر سر اين احمدينژاد كشاكشي وجود نداشت. او در جبهه انقلاب تبديل به نماد گفتمان انقلاب اسلامي و احياگر ارزشهاي آن شده بود و رهبري، خواص اهلحق و مردمِ ولايتمدار نيز با همه وجود پشتيبان او بودند. و در اين سو اصولگرايانِ ناخالص، از همراهي ميپرهيختند، اصلاحطلبان، هاشمي و اتباعش، از نقدِ او و سياهنمايي عليه او، دريغ نميكردند و ضد انقلاب و دشمنان غربي و صهيونيستي، با همه وجود، به نفي او ميپرداختند. بدون آنكه هيچ يك طمعي در خودِ احمدينژاد داشته باشند.
اين دلدادگي به مشايي، احمدينژاد را تا از دست دادن قاطبه ياران خالصش، مردم و حتي بزرگترين حاميانش، يعني علامه مصباح پيش برد
انتظار و اميد آن بود كه اين روند استمرار يابد، اما پديده عبرتآموز مشايي، و دلدادگيِ ارادتمندانه احمدينژاد به او كه با داستان معاون اوليِ مشايي شروع شد و در داستان وزارت اطلاعات اوج گرفته، در داستان اختلاف سران قوا، دريدگي يافت و نهايتاً در اين اواخر به حكمِ انتصاب وي به رياست دبيرخانه جنبش غيرمتعدها، - حكمي كه مشايي تا حد يك منجي جهاني بالا برده شد، - ختم گرديد؛ نويد آيندهاي ديگر ميداد. اين دلدادگي، احمدينژاد را تا از دست دادن قاطبه ياران خالصش، مردم و حتي بزرگترين حاميانش، يعني علامه مصباح پيش برد و نهايتاً حتي شبهه ايستادگي در برابر رهبري را ايجاد نمود.
از روزي كه احمدی نژاد شروع به تغيير كرد، همه در او طمع كردند و كشاكش نيز آغاز شد
از روزي كه احمدی نژاد شروع به تغيير كرد، همه در او طمع كردند و كشاكش نيز آغاز شد. احمدينژادِ امروز مانند كسي است كه از چند سو او را ميكشند و هنوز معلوم نيست به صورت قطعي، كدام كشنده موفق به در اختيار گرفتن احمدينژاد خواهد شد. او مانند صيدي شده كه شرورترين افراد و جريانها براي تامين منافع حقيرشان و در اين سو پاكترين انسانها و جريانها براي نجات او و جامعه، به او طمع دارند. بله او تبديل به طعمه شده است.
هر يك طمعي در او دارند/ميخواهند به وسيله احمدينژاد، اهدافشان را تامين كنند
احمدينژاد امروز يك پديده است، پديدهاي كه طيف وسيعي از افراد و جريانهاي مختلف، از دشمنترين دشمنان تا دوستترين دوستان را با مواضعي مختلف، پيش روي خود به صف نموده است. و هر يك طمعي در او دارند. در يك سر اين طيف وسيع، 1. صهيونيستها و دنياي غرب قرار دارند، در ادامه اين طيف 2. ضدانقلاب و اتباع غرب در خارج و داخل، نيز فتنهگران از 3. هاشمي و اتباعش تا 4. اصلاحطلبان، جاي گرفتهاند. در ادامه 5. اصولگرايان ساكت در فتنه، بعد 6. اصولگرايان غيرساكت اما اسير مصلحتانديشيهاي بيجا، سپس 7. اصولگرايانِ غيرساكتِ ارزشمدار، و نهايتاً 8. طرفداران متعصبِ احمدينژاد و در نهايت و در اين سوي طيف، 9. جريان انحرافي قرار گرفتهاند. مواضع اين افراد و جريانات از نفي و دشمني شروع ميشود، با نقدِ مطلق و تخريب، سپس نقدِ ناخالصِ ناسازنده، و بعد نقدِ خالصِ سازنده ادامه مييابد، و نهايتاً به حمايت و اثباتِ مطلق ختم ميشود. همه اين مواضع متفاوت و حتي متضاد، از آن روست كه ميخواهند به وسيله احمدينژاد، اهدافشان را تامين كنند.
هدف حداكثريِ دو دسته اول، - يعني صهيونيستها و غرب و ضدانقلاب كه ميتوان آنها را گروه اول ناميد - آن است كه احمدينژاد را در باطن و به صورت واقعي از گفتمان انقلاب اسلامي جدا كنند، - امري كه اميد آنرا يافتهاند - اما در ظاهر او را همچنان نماد گفتمان انقلاب اسلامي معرفي نمايند. و بدين ترتيب هم انتقام خوندلهايي كه احمدينژاد در ساليان رياست جمهوري خويش، بدانان داده را بگيرند و هم با شكستن او، گفتمان انقلاب اسلامي و رهبري عزيز را درهم شكنند و زمينه براندازي نظام را فراهم نمايند. و هدف حداقلي آن است كه اگر موفق به جداسازي واقعي احمدينژاد از گفتمان انقلاب اسلامي نشدند، شكستن او را به عنوان نمادِ گفتمان انقلاب اسلامي براي شكستن رهبري و انقلاب دنبال نمايند.
هدف حداكثريِ سه دسته بعد، -يعني هاشمي و اتباع، اصلاحطلبان و اصولگرايان ساكت در فتنه كه ميتوان آنها را گروه دوم ناميد - تفاوتي با هدف دو دسته اول ندارد. تنها تفاوت در نقطه عزيمت و انگيزه آنهاست. بدين معنا كه اين دسته نيز درصددند با جداسازي واقعي احمدينژاد از گفتمان ناب انقلاب اسلامي و رهبري عظيمالقدر انقلاب، هم انتقام خويش از احمدينژاد را - كه در دوران مسئوليتش، هم حيثيتِ اجتماعي آنان را از بين برده و هم از نفوذ سياسي و مديريتي و حتي اقتصادي آنان، كاسته و به يك معنا غاصبانه، به كرسيهاي آنان، كه كمكم به مانند ارث پدري، برايشان دائمي ميشد؛ تكيه زده است، بستانند و هم با شكستن او، سدِ ضخيم ديدگاههاي رهبري كه مانع اصلي در راستاي تامين منافعشان به حساب ميآيد، را از سر راه بردارند. و هدف حداقليشان نيز اين است كه حتي اگر احمدينژاد، در جبهه انقلاب اسلامي، باقي ماند، شكستنش را به نحوي كه منجر به نفيِ گفتمان رهبري و اثباتِ گفتمان خويش و به كرسي نشاندنِ تفسير ناقص و عليلشانِ از انقلاب اسلامي گردد؛ دنبال كنند.
درست است كه نقطه عزيمت و انگيزه گروه دوم و گروه اول يكسان نيست. اما اين دو دسته در عمل به يك نقطه ميرسند و چه بخواهند و چه نخواهند، مقصدشان نيز يكي خواهد بود. اين مسير خواه ناخواه در نهايت به براندازي نظام ختم ميشود.
اما دو دسته آخر، - كه ميتوان آنها را گروه سوم ناميد - رويكردي ديگر دارند. اولاً دسته هشتم يعني طرفداران متعصب، از نقشآفريني عاجزند و خواه نا خواه در خدمت دسته نهم يعني جريان انحرافي قرار خواهند گرفت. ثانياً اين دسته نيز هدف حداكثري و حداقلي دارند. هدف حداكثري اين دسته، آن است كه با استفاده از احمدينژاد و ارادتِ عجيبي كه وي به مشايي دارد، قدرتِ موجود در دست خود يعني قوه مجريه را در دست خويش نگه دارند و در ادامه درصدد تسخير ساير قوا و نهادهاي متولي قدرت برآمده و در طول مسير افزايش قدرت، هر جا كه برايشان مقدور بود، رهبريِ نظام كه ركن انقلاب به حساب ميآيد را مجبور به عقبنشيني از گفتمان انقلاب اسلامي تا واگذاري تمامي عرصهها و حتي عرصه رهبري، بنمايند. آنچه خطر اين جريان را بالا ميبرد، اولاً دارا بودن تفكراتي انحرافي در حوزه عقايد و نگرشهاست كه دقيقاً در تقابل با مسلماتِ نگرشها و عقايد اسلامي قرار ميگيرد. و ثانياً احتمال ائتلاف نوشته يا حتي نانوشته با دستههاي پنجگانه فوق، براي دستيابي به اهداف است. و آنچه خطر آن را پايين ميآورد، اولاً ضعفِ بنيه علمي و استدلالي، و سستي ديدگاههاي انحرافي و ثانياً پايگاه بسيار ضعيف اجتماعي است. هر چند تلاشهاي ناموفقي براي افزايش اين پايگاه از مدتها پيش در جريان بوده و موفق شدهاند توهم داشتن پايگاه قوي اجتماعيِ ناشي از راي 25 ميليوني را در احمدينژاد ايجاد كنند. غافل از آنكه آن راي، متعلق به گفتمان سوم تير يعني گفتمان ناب انقلاب اسلامي، بوده كه متناسب با فاصله گرفتن هر چه بيشتر احمدينژاد از آن، ريزش آن نيز سرعت گرفته است. اين دسته نيز عزيمتگاهي متفاوت از دو گروه قبلي دارند، اما احتمالِ آنكه در عمل به يك نقطه برسند، نفي شدني نيست. هر چند احتمال اتصالِ سري و محرمانهِ اين گروه به عنوان يك سر اين طيف وسيع با گروه اول به عنوان سر ديگر اين طيف، و حتي گروه دوم، همواره احتمالي قوي به نظر ميرسد. بعيد است دو سر اين طيف با يكديگر ارتباط نداشته باشند.
و اما دسته ششم، - يعني اصولگرايان غيرساكت اما اسير مصلحتانديشيهاي بيجا كه ميتوان آنها را گروه چهارم ناميد - درصدند با ايجاد همگرايي حداكثري، حتي با نقضِ برخي ارزشها و سازش با برخي از اصولگريان ساكت فتنه و حتي سازگار با اصلاحطلبان و فتنهگران و يا برخي اصولگرايانِ مردود يا داراي انديشهها و عملكردهايي زاويهدار از گفتمان ناب انقلاب اسلامي، به خيال خود انقلاب را از اين گردنه نسبتاً خطرناك، با كمترين درگيري و اصطكاك به سلامت عبور دهند؛ غافل از آنكه عبور از گردنهها اهلش را طلب ميكند و طردِ غير اهلش. نقشي كه اين گروه ايفاء ميكنند، وابسته به چگونگي و نتيجه درگيرياي است كه ميان سه گروه اول و گروه آخر روي ميدهد. فعاليتهاي گروهِ چهارم، در خدمتِ گروه غالب قرار خواهد گرفت.
حفظ احمدينژاد ضروري است. اما ضروريتر از آن، مرزبندي با احمدينژاد است
اما دسته هفتم - يعني اصولگرايانِ غيرساكتِ ارزشمدار كه ميتوان آنها را گروه پنجم نام نهاد و به زعم ما رهبري عزيز و نيز قاطبه مردمِ ولايتمدار، مومن و بصير ايران زمين در آن قرار ميگيرند – نيز دو هدف و رسالت بسيار سنگين به عهده دارند. هدف حداكثري آن است كه با حفظ احمدينژاد در جبهه انقلاب اسلامي، خدمات گسترده او را به پاي انقلاب ريخته و بدين ترتيب به حفاظت از گفتمان انقلاب اسلامي و نظام اسلامي بپردازند. هدف حداقلي آن است كه اگر موفق به حفظ احمدينژاد، در جبهه انقلاب اسلامي نشدند، براي دفاع از گفتمان انقلاب اسلامي، جدايي احمدينژاد از اين گفتمان را ضرورتاً نمايان سازند. بنابراين نيروهاي ناب انقلاب، در قدم اول بايد تمام تلاش خود را براي نجات احمدينژادِ سال 84 به كار برند. هم به خاطر خود احمدينژاد و هم به خاطر نظام و انقلاب. از دست رفتنِ احمدينژاد، از سويي از دست دادن يكي از نيروهاي پُرخدمت انقلاب است، در حالي كه ما حتي از دست دادن يك نيروي عاديِ كمكارِ كمبهره را تجويز نمينماييم؛ و از سوي ديگر از دست دادن كسي است كه در دوراني به نماد گفتمانِ ناب انقلاب اسلامي تبديل شده و به يك معنا پرچمداري انقلاب اسلامي را نموده است، هر چند با شكستن وي، بيترديد گفتمانِ انقلاب نخواهد شكست، اما هزينههاي اين شكسته شدن، اندك هم نيست. از دست دادن احمدينژاد براي ضعيفانِ از مومنين به انقلاب در داخل و خارج، ميتواند تبعاتي كه در دستيابي به اهدف تاخيرزاست، به بار آورد؛ هر چند در درازمدت خنثيشدني خواهد بود؛ اما همين تاخير، خود هزينهاي است كه در صورت امكان نبايد آن را پرداخت. پس حفظ احمدينژاد ضروري است. اما ضروريتر از آن، مرزبندي با احمدينژاد است اگر از اين جبهه خارج شود. و اين تنها از دست دوستان و دلسوزان انقلاب برميآيد، اگر احمدينژاد از انقلاب جدا شود و ما با او مرزبندي نكنيم، به دشمن در دستيابي به اهدافش ياري رساندهايم. شكستن احمدينژادي كه واقعاً در جبهه انقلاب نيست، به دليل از دست دادنِ عناصرِ هويت انقلابي، كار سختي نيست، اما اگر ظاهراً در جبهه انقلاب به حساب آيد و به نام نظام تمام شود، شكستن او موجب شكستن انقلاب و نظام و حداقل، هزينههايي سنگين براي انقلاب ميگردد.
بنابراين نيروهاي انقلاب، هم بايد از احمدينژاد حمايت كنند، البته حمايتي كه منجر به جداسازي او از جريان انحرافي شده و محصول حمايت، در كيسه جريان انحرافي ريخته نشود. و هم بايد احمدينژاد را نقد كنند، البته نقدي كه مرزبنديهاي او را با گفتمان انقلاب روشن نموده و صد البته به كيسه پنج دسته اول نريزد. نقدِ ما نسبت به احمدينژاد ماهيتاً متفاوت از نقدهاي دشمنان، فتنهگران و اصولگرايان ناخالص است.
اين ظرافت در برخورد با احمدينژاد، گاهي از سوي دوستان خالص و ارزشمدار رعايت نميگردد، گاهي چنان حمايت ميكنيم، كه حمايتمان خوشآيندِ جريان انحرافي قرار ميگيرد – اين را ميشود از نوع برخورد جريان انحرافي با اين حمايتها فهميد – و گاهي چنان نقد ميكنيم كه نقدمان خوشآيندِ دشمنان و فتنهگران و اصولگريانِ ناخالص قرار ميگيرد. هر دو مضر است و در اين شرايط حساس، ممنوع.
ما هم بايد حمايت كنيم و هم نقد و حتي نفي. اين شرط موفقيت در كشاكشي است كه ميان دوستان و دشمنان در گرفته است. اما حمايت ما از احمدينژاد نبايد از جنس حمايت جريان انحرافي و طرفداران متعصب باشد و نقد و نفيما نبايد از جنس نقدِ دشمنان، فتنهگران و اصولگرايان ناخالص باشد.
دوست داريم عليرغم ميل و اصرارِ ناعالمانه احمدينژاد، حساب او را از جريان انحرافي جدا بدانيم
بله ما هنوز دوست داريم عليرغم ميل و اصرارِ ناعالمانه احمدينژاد، حساب او را از جريان انحرافي جدا بدانيم و به اميد تبديل احمدينژاد فعلي به احمدينژادِ سال 84، از او حمايت نماييم. ما حامي آن مقدار از احمدينژاد سال هشتاد و چهاريم كه در احمدينژادِ فعلي باقي است و ناقد و نافي آن مقدار از احمدينژاديم كه دلداده جريان انحرافي و به همين دليل اميدوار كننده دشمنان و در نتيجه ايستادگي كننده در برابر جريان ناب انقلاب اسلامي و رهبري عزيزتر از جان ما است. بدين جهت، ما هم حمايتهاي جريان انحرافي از احمدينژاد را قبول نداريم و رد ميكنيم و هم نقدِ دشمنان و فتنهگران و اصولگرايان ناخالص را نميپذيريم و در مقابل آن ميايستيم. و صد البته كميت و كيفيتِ حمايت و انتقاد ما دقيقاً در گروِ كميت و كيفيتِ جدايي يا اتصال احمدينژاد به گفتمان ناب انقلاب اسلامي و تبعيت محض از امام خامنهاي است، هر چه اتصال احمدينژاد به گفتمان انقلاب اسلامي، بيشتر و شديدتر و علنيتر گردد، حمايت و تاييد بيشتر، و هر چه فاصله و جدايي بيشتر و شديدتر و علنيتر شود، نقد و نفي بايد بيشتر و قويتر گردد.
اين، آن رسالت سنگين و ظريفي است، كه با اداي آن، ميتوان معبري براي امروز انقلاب به سوي اهداف والايش گشود و به مسلمِ زمان، امام خامنهاي ياري رساند و اين ياري را تبديل به دعوتي از حسين زمان، مهدي موعود نمود.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
تحليل, موافقين و مخالفين, احمدي نژاد, شجاعي عليآبادي, دوستان و دشمنان, ,